ناز نگارمناز نگارم، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

نازنگار مامان جون و باباجون

نازک مامان خیلی دوست دارم

به نام خدای مهربونی خدایی که دختر کوچولوی نازم را به من هدیه داد. نگار جونی که وقتی اومد همه زندگی مامان و بابا شد. دختر کوچولوی ناز و با احساسی که از همون اول ناز و مهربون و با احساس بود خداجونم دختر کوچولوی نازنینم را به گرمی دستهای مهربونت می سپارم که همیشه وجود مهربونش گرم و گرم بمونه و قلب مهربونش با عشق بتپه.   ...
30 آذر 1392

تصادف ماماني

امروز مامان با ماشينمون تصادف كرد، ماشينمون آخ خ خ خ خ خ خ خ خ... خدا روشكر واسه خودش و خاله ها كه توي ماشين بودن اتفاقي نيافتاده بود .. فقط خاله شمانه و خاله ناهيد يه كوجمولو ....... شدن. ماماني خيلي غصش بوووووود....
29 آذر 1392

بدون عنوان

الان 15 روزه كه ماشين نداريم. دخمله خيلي ناراحته كه ماشينمون هنوز درست نشده ه ه ه ه ه ه ه باباييش قول داده كه زود زود ماشينمونو درست كنه كه دختر كوچولوش غصه نخوره.
29 آذر 1392

روز پدر

دیروز من و مامانی و بابایی و داداشی رفتیم واسه باباجونی خرید کردیم تا کادوشو روز دوشنبه ببریم خونه مادرجون ینا و پیش همه بهش بدیم. بابا جونی خیلی خیلی دووووووستت داریم.  باباجونی من و مامان جونی و داداشی از دور لپهای هوپولیتی می بوسیم و سه تایی داد می زنیم :                                        باباجونی روزت مبارک ...
15 آذر 1392

تولدت مبارک نگار جونم

تواین روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی تولدت عزیزم پر از ستاره بارون پر از بادکنک و شوق پر از آینه و شمعدون از طرف مامانی و بابایی ...
15 آذر 1392

آجی نگار تولدت مبارک

برو برو بادبادک *** بگو به اون ناز نازک*** شاخه گل و شاپرک*** آووووجی جونی تولدت مبارک****** آوووووووووووووووووجی جونم خیلی خیلی دوست داووووووووووووووووورم از طرف داداشی ...
29 بهمن 1391

نگار دنیای مامانی

نازگلم،‌نازدخترم تو همه دنیای مامانی ... من و باباجونی به اندازه ستاره های آسمون و به اندازه مهربونی خداجون دوستت دازم. عشقک مامان،‌مامان عاشقته گلم. خیلی خیلی دوستت دارم نازکم.
16 خرداد 1391

دخمل ملوس مامانی و بابایی

نازگلم بیا با هم به سال جدید سلام کنیم از اول سال تا الان هیشی این جا ننوشتیم. مامانی رو ببخش دختر گلم. قربون اون لپای قلمبه نگارجونم بشم دیروز داداشی یاد گرفته صدات می زنه و بهت می گه آجی فدایی دخمل ملوسم که قلبش مثل آینه پاک و مثل دستای گرم خداجون مهربون. من و بابایی عاشقتیم دختر کوچولوی نازم. ...
1 خرداد 1391

نگار جونی تولدت مبارک

امروز ٢٩/١١/٨٩ روز تولد نگار کوچولوی مامان و بابا ناز دخترم ساعت ٦:١٥ صبح سال ٨٥ در بیمارستان رسالت به اومد. عزیز دردونه مامان و بابا امروز ٥ ساله شد. دختر قشنگم تولدت مبارک.امیدوارم روزهای خوش و قشنگی پیش رو داشته باشی و همیشه دستای مهربون خدای عاشقی ها پشت و پناهت باشه..... دلگرمی مامان و بابا تو زندگی تو هستی عزیزم. دوستت داریم  ....  دوستت داریم  ....  دوستت داریم  ..... راستی دخترکم، مطمئنم اگه داداشی می تونست حرف بزنه ... شیرین زبونی می کرد و می گفت: آجی جونی تولدت مبارک...   همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کن...
6 اسفند 1390